کد مطلب:130074 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:295

سخنرانی 08
بسم اللَّه الرحمن الرحیم

الحمدللَّه رب العالمین باری ء الخلائق اجمعین والصلاة والسلام علی خاتم النبیین أبی القاسم محمد و آله الطاهرین.

در سخنرانی گذشته گفته شد كه تاریخ عاشورا را هفتاد و سه نفر بوجود آورده اند و رهبری این قیام تاریخی در دست ایشان بوده است. اما از این نكته هم نباید غافل بود كه در جریان این واقعه ی زنده و ارزنده ای كه در سال شصت و یكم هجری روی داد زنانی بزرگ و بزرگوار دست بكار بوده اند و فداكاری كرده اند، و حتی بعضی در این راه به شهادت رسیده اند و نام پرافتخارشان در تاریخ افتخارآمیز نهضت اباعبداللَّه علیه السلام به عظمت و ایمان و بزرگواری یاد شده است. ما اكنون به ترتیب تاریخی نام هریك از این زنان بزرگ را می بریم و هر قدمی را كه در این راه برداشته اند یادآور می شویم. نخستین بانوئی كه نام وی شایسته ی تكریم و تعظیم و یادآوری است زن زهیر بن قین بجلی است زنی كه با یك عمل مثبت خود را از گمنامی درآورد و نام خود را در پرافتخارترین فصل تاریخ اسلام برای همیشه ثبت كرد.

مردی از بنی فزاره می گوید ما با زهیر بن قین بجلی از مكه برمی گشتیم و رهسپار عراق بودیم. اما هیچ نمی خواستیم كه با حسین بن علی علیه السلام كه او هم رو به عراق می رفت در یك منزل فرود آئیم، چنانكه هرگاه امام حسین علیه السلام حركت می كرد ما فرود می آمدیم و هرگاه او در منزلی فرود می آمد ما حركت می كردیم. اما در عین حال چنان پیش آمد كه در یكی از منازل ناچار با حسین بن علی علیهماالسلام فرود آمدیم و ما در كناری خیمه زدیم و او در كناری، ما غذا می خوردیم كه ناگهان


فرستاده ی امام علیه السلام رسید و سلام كرد و گفت ای زهیر بن قین اباعبداللَّه حسین بن علی تو را می خواهد، شنیدن این پیام چنان بر ما ناگوار آمد كه لقمه را از دست فرونهادیم و همگی در حیرت فرورفتیم. اما همسر زهیر- یعنی دلهم دختر عمرو- به زهیر گفت: فرزند رسول خدا كس به دنبال تو می فرستد و تو را می طلبد و تو از رفتن نزد وی دریغ می داری؟ سبحان اللَّه چه مانعی دارد كه نزد وی شرفیاب شوی و سخن او را بشنوی و بازآئی.گفتار این زن كار خود را كرد و نام شوهر خود را در ردیف بزرگترین شهدای اسلام قرار داد. زهیر تحت تأثیر سخنان همسر خویش قرار گرفت و نزد امام شرفیاب شد و اندكی بعد با چهره ای كه آثار شادمانی و روشنی ضمیر از آن هویدا بود بازگشت و دستور داد تا خیمه او را بخرگاه ولایت مآب امام علیه السلام ملحق كنند. «اللَّه ولی الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الی النور.» زهیر همراه امام رفت و به شهادت رسید و همسر او نزد كسان و خویشان خود بازگشت.

سرفرازی دیگری را كه برای این زن ثبت تاریخ شده است در كتاب تذكره ی سبط ابن جوزی می بینیم كه چون زهیر به شهادت رسید همسر وی به غلام زهیر گفت برو و آقای خود را كفن كن، غلام آمد و امام علیه السلام را بی كفن دید و گفت آقای خود را كفن كنم و امام را همچنان بگذارم! به خدا كه این كار را نخواهم كرد پس كفنی بر پیكر مقدس امام پوشانید و سپس آقای خود زهیر را نیز كفن كرد.

دیگر زنی كه باید به شخصیت و فداكاری او آفرین گفت زن عبداللَّه بی عمیر كلبی است، عبداللَّه بن عمیر از طایفه ی بنی علیم و ساكن كوفه بود، روزی دید كه سپاهی عظیم در نخیله ی كوفه فراهم شده اند، پرسید كه این سپاه به كجا و برای چه می روند؟ گفتند می روند تا با حسین فرزند فاطمه دختر رسول خدا بجنگند عبداللَّه گفت خدا می داند كه من آرزومند بودم كه با مشركان در راه خدا بجنگم و اكنون امیدوارم كه ثواب جنگ با این مردمی كه برای كشتن دختر زاده ی رسول خدا بیرون می روند نزد خدا از ثواب جنگ با مشركان كمتر نباشد، عبداللَّه تصمیم حركت گرفت و مطلب را با همسر خویش ام وهب دختر عبداللَّه در میان گذاشت، زن گفت چه فكر خوبی كردی خدای تو را در همه حال هدایت كند مرا هم با خود همراه ببر، زن و مرد شبانه از كوفه بیرون آمدند و شاید در شب هشتم محرم وارد كربلا شدند، بامداد


عاشورا كه جنگ از طرف دشمن آغاز شد و دو غلام از زیاد و عبیداللَّه برای جنگ تن به تن بیرون آمدند حبیب بن مظهر اسدی و بریر بن خضیر همدانی برای جنگ با آن دو بیرون شدند، اما امام علیه السلام آن دو را فرمود شما باشید. در این موقع عبداللَّه بن عمیر اجازه خواست و به میدان رفته و یك تنه در مقابل آن دو نفر ایستاد و هر دو را كشت و به نقل مفید و طبری این رجز را می خواند:



ان تنكرونی فانا ابن كلب

حسبی ببیتی فی علیم حسبی



انی امرء ذو مرة و عصب

و لست بالخوار عند النكب



انی زعیم لك ام وهب!

بالطعن فیهم مقدما والضرب



ضرب غلام مؤمن بالرب

زنش كه شوهر خود را در این حال دید ستون خیمه ای برداشت و قدم به میدان كارزار نهاد و می گفت پدر و مادرم فدای تو باد در راه فرزندان پاك سرشت رسول خدا جان نثاری كن، امام علیه السلام به او فرمود خدا شما را جزای خیر دهد، خدای تو را رحمت كند، نزد زنان بازگرد و همراهشان در خیمه باش. چه خدا جهاد از زنان برداشته است. عبداللَّه دومین شهیدی بود كه روز عاشورا به شهادت رسید و پیش از او مسلم بن عوسجه به شهادت رسیده بود.



دیگر بانوئی كه نام پر افتخار او در تاریخ عاشورا به میان آمده است: همسر بزرگوار امام علیه السلام رباب دختر امرءالقیس است، او تنها زنی بود از زنان امام علیه السلام كه در سفر كربلا همراه آن بزرگوار بوده است. چه مادر امام چهارم یعنی شهربانو دختر یزدگرد آخرین پادشاه ساسانی ایران در حدود 24 سال پیش از واقعه ی كربلا وفات كرده بود. از مادر علی اكبر یعنی لیلی دختر ابی مرة بن عروة بن مسعود ثقفی هم نامی در جریان فاجعه ی كربلا به میان نیامده است و هیچ نمی دانم كه ایشان در این تاریخ زنده بوده است یا نه. از مادر جعفر بن الحسین هم كه زنی از قبیله قضاعه بود نامی دیده نمی شود. از مادر فاطمه ی بنت الحسین یعنی ام اسحاق دختر طلحة بن عبیداللَّه تیمی كه دخترش فاطمه در كربلا بود و به كوفه و شام هم رفت نام و نشانی در واقعه ی عاشورا نیست. تنها زنی كه در این سفر همراه امام علیه السلام بوده است همین بانوی بزرگوار یعنی رباب دختر امرءالقیس كلبی است. این امرءالقیس مسیحی بود و


در زمان خلافت عمر نزد وی آمد و اسلام آورد، در همان روز اول مسلمانی خلیفه او را امیر مسلمانان قبیله ی قضاعه قرار داد و پس از افتخار مسلمانی و امارت اسلامی افتخار دیگری بدست آورد و از سه دختری كه در خانه داشت یكی را به علی بن ابی طالب و دیگری را به حسن بن علی و كوچكتر از همه را كه رباب باشد به امام حسین علیه السلام تزویج كرد.

و پدر زن این سه امام شد، رباب از امام حسین علیه السلام دختری داشت به نام سكینه و پسری به نام عبداللَّه. پسر شیرخوارش روز عاشورا كشته شد و خود با دخترش سكینه به اسیری رفت. در جریان روز عاشورا از این زن نامی به میان نیامده است.

اما به روایت تذكره ی سبط در مجلس ابن زیاد فرصتی بدست آورد و هرزگیهای كشندگان امام را در یك سطر آن هم به عنوان مرثیه سرائی خلاصه كرد و در صفحه ی تاریخ عاشورا نوشت. هنگامی كه اهل بیت را به مجلس ابن زیاد بردند و سر مقدس امام را پیش ابن زیاد نهادند این زن از میان زنان برخاست و سر مقدس را برداشت و بوسید و در دامن گذاشت و گفت:



واحسینا فلا نسیت حسینا

اقصدته اسنة الأدعیاء



غادروه بكربلاء صریعا

لا سقی اللَّه جانبی كربلاء [1] .



ظاهر امر این بود كه این زن داغدیده با عاطفه ای جریحه دار مرثیه سرائی می كند و آهی از دل داغدیده بر می آورد، اما حقیقت مطلب گویا غیر از این باشد با همین شعرهای كوتاه و با همین جمله های مختصر اهل بیت عصمت حوادث روز عاشورا را چنانكه بوده است ثبت تاریخ كرده و راه تحریف را به روی دشمن بستند و گرنه ممكن بود آن مستشرقی كه می گوید امام حسن علیه السلام بیماری سل داشت و سینه اش خونریزی كرد از دنیا رفت در صفحه ی دیگر تاریخ خود بنویسد كه امام حسین علیه السلام هم سرطان داشت و پیش از آنكه میان او و دشمن نبردی آغاز شود روز دهم محرم بدورد زندگی گفت و دیگر كه می توانست ثابت كند كه این مستشرق دروغ می گوید و آن


سخن را به نفع معاویه و این دروغ را به نفع یزید می سازد؟ رباب همسر بزرگوار امام علیه السلام در مجلس ابن زیاد با دو شعر كوتاه مجال اینگونه تحریفهای ناروا را از دست تحریف كنندگان تاریخ گرفت و گفت امام حسین علیه السلام مبتلا به سل و سرطان نبود و در راه خدا به شهادت رسید و او را با نیزه ها پاره پاره كردند و رهبری كشندگان او را مردمی عهده دار بودند كه معلوم نبود پدرشان كیست. بعد از كشتن هم فردا كسی نگوید كه او را با تجلیل و احترام به خاك سپردند این طور نبود بدنش را روی خاك انداختند و نه بر او نماز خواندند و نه او را به خاك سپردند و نه از وی كوچكترین احترامی كردند، گفتن این مطالب لازم بود و قطعاً اهل بیت در این گفتار نظر داشتند و می دانستند كه فردا كه دشمن با عكس العمل این كارها روبرو شد اصرار خواهد كرد كه با هر قیمتی شده است تاریخ شهادت امام را تحریف كند و فكر مردم را در گمراهی بیندازد به همین جهت با كمال هوشیاری و مآل اندیش در هر انجمنی در هر بازار و كوچه ای، در پاسخ هر پرسشی، در جواب هر فحش و ناسزائی، فصلی از آنچه روی داده بود می گفتند و گوشه ای از تاریخ شهادت امام را روشن می ساختند، برای همین بود كه در همان روز اول ورود به كوفه سه نفر از بانوان اهل بیت خطبه خواندند و به این فكر هم نیفتادند كه چون امام چهارم در میان ما هست و هم با مردم كوفه و هم با ابن زیاد سخن خواهد گفت دیگر نیازی به سخن گفتن ما نیست، هر كدامشان كه فرصتی بدست آورد ولو از میان كجاوه صدا بلند كرد و مردمی اغفال شده را در جریان صحیح مطلب گذاشت. البته گویندگان اهل بیت از گفتارهای خود به این نتیجه نرسیدند كه همان روز و همان ساعت آزاد شوند و راه مدینه را در پیش گیرند و قطعاً چنین نتیجه ای را هم در نظر نداشتند و صلاحشان هم نبود كه از آنجا به مدینه بازگردند و بسیار لازم بود كه تا مركز خلافت اسلامی یعنی دمشق به هر وضعی كه هست خود را برسانند. پیمودن این راه از كوفه تا دمشق هر چند به عنوان اسیری و هر چند زیر زنجیر برای امام چهارم قابل تحمل بود، اما تحریف شدن تاریخ عاشورا و بی اثر ماندن شهادت امام حسین را نمی توانست و نمی بایست تحمل كند. من معتقدم كه امام چهارم و بانوان اهل بیت موقعی فكرشان آسوده شد و از پریشانی و اضطراب خاطر بیرون آمدند كه چند روزی در مركز خلافت ماندند و سخنان خود را گفتند و مردم شام


را هم از اشتباه درآوردند و كاری كردند، كه اگر تاریخ نویسی در شام هم می خواست جریان واقعه ی كربلا را بنویسد جز آنچه طبری و مفید و ابوالفرج اصفهانی نوشته اند نمی توانست نوشت، در آن روز بود كه اهل بیت می توانستند به بازگشت خویش علاقه مند باشند و راه مدینه را با خاطری آسوده در پیش گیرند، داغدار بودند با گریه و شیون به مدینه درآمدند و شهر مدینه را منقلب كردند، اما از نظر هدف فكرشان آسوده بود و دیگر نگران آن نبودند كه تا فردا جریان عاشورا را به چه صورتی بنویسند و قیام اباعبداللَّه را چگونه توجیه كنند و تاریخ پرافتخار انقلاب و نهضت امام حسین علیه السلام را به چه وضعی تحریف كنند و با چه افسانه ها و دروغ پردازیها ذهن مردم ساده لوح را مشوب سازند، از این جهت اهل بیت عصمت و طهارت كاملاً آسوده خاطر بودند و نیك می دانستند كه گفتنیها گفته شد و جزئیات واقعه ی كربلا امروز در سینه های مردم و فردای نزدیك در صفحات تاریخ اسلام به صورتی ثبت شد كه هیچ راهی به تحریف و تغییر و پس و پیش كردن و كم و زیاد كردن آن نیست. [2] .

چهارمین زنی را كه در جریان عصر عاشورا می توان نام برد و او را هم در نشان دادن قیافه ی واقعی عاشورا مقامی است شامخ و با سخنی كوتاه توانست فصلی


بسیار حساس از ناجوانمردی دشمن را در تاریخ منعكس كند زنی است از قبیله بكر بن وائل كه همراه شوهرش در سپاه ابن سعد بود، اما هنگامی كه دید سپاهیان كوفه به خیمه گاه ریخته اند و حتی جامه ی بانوان را به غارت می برند شمشیری برداشت و رو به خیمه گاه اباعبداللَّه علیه السلام نهاد و فریاد كرد كه ای آل بكر بن وائل شما زنده اید و اینان خیمه های دختران رسول خدا را غارت می كنند «لاحكم الا للَّه». بیائید و به خاطر رسول خدا خونخواهی كنید این زن با همین سخنان كوتاه خود نشان داد كه كار هرزگی دشمن به كجا كشید و گوئی هنوز ناله ی او بر در خیمه های اباعبداللَّه بلند است.

در بررسی تاریخ عاشورا به نام این گونه زنان بزرگوار كه با كمال اخلاص به یاری حق و اهل حق برخاسته اند می رسیم و منحصر به این چهار نفری كه نام بردیم هم نیستند ولی چنانكه مقام هیچیك از شهدای بنی هاشم و غیر بنی هاشم با همه ی جلالت قدر و بزرگواری و فداكاری كه از خود نشان داده اند به مقام امام علیه السلام كه رهبر این انقلاب بود نمی رسد مقام هیچیك از این زنان بزرگوار كه در جریان شهادت یا اسیری منشأ اثر بوده اند و هر كدام ناحیه ای از این فاجعه را رهبری كرده اند به مقام دختر بزرگ امیرالمؤمنین زینب علیه السلام نمی رسید، او است كه توانست براستی در جریان اسیری جای برادر خود را بگیرد و همان برنامه را كه برادرش با جمله ی زنده «و هیهات منا الذلة» یعنی خوار و زبونی از ما اهل بیت به دور است را تا ساعت شهادت دنبال كرد، از عصر عاشورا تا ورود به مدینه بكار برد و حق تربیتهای مادر خود فاطمه علیهاالسلام را ادا كرد، از دختر امیرالمؤمنین جز این انتظار نمی رفت او باید در راه دین چنان شكیبا باشد كه مادرش فاطمه و مادربزرگش خدیجه علیهماالسلام شكیبا بودند، مگر خدیجه ی كبری نبود كه پیش از همه كس به رسول خدا ایمان آورد و بیش از همه در راه پیشرفت دعوت وی فداكاری كرد و در حدود ده سال تمام یعنی از اول بعثت تا سال دهم كه وفات كرد در همه ی مشكلات و محنتهای رسول خدا همدم و همراه وی بود؟ مگر این زینب كبری دخترزاده ی همان خدیجه نیست و مگر راهی كه حسین بن علی علیهماالسلام در پیش گرفته است راهی جز ترویج دین و احیای دعوت رسول خداست؟ اگر بنا باشد در راه دین مبین اسلام و قرآن مجید زنان به اسیری بروند و با این بهانه در بازارها و معابر با مردم سخن بگویند و تبلیغات ناروای دشمنان را بر باد دهند


و مردم را به حقیقت امر آشنا سازند چه كسی سزاوارتر از دختر امیرالمؤمنین است كه فداكاری را از بزرگترین بانوی فداكار اسلام یعنی خدیجه ی كبری و بزرگترین حامی رسول خدا یعنی حضرت ابی طالب به میراث برده است؟ هم دختر علی ابن ابی طالب و هم دختر زاده ی خدیجه ی كبری: زینب كبری در بازار كوفه خطبه ای ایراد كرد و چون پدرش علی امیرمؤمنان داد سخن داد، گوئی با زبان علی علیه السلام سخن می گفت، مردم را با اشاره ای آرام ساخت و نفس ها را در سینه حبس كرد و همهمه را فروخواباند احمد بن ابی طاهر بغدادی متوفی سال 280 هجری در كتاب بلاغات النساء برای این خطبه سه روایت دارد و یكی از آنها به امام جعفر صادق علیه السلام می رسد. خواهرش ام كلثوم [3] نیز در بازار كوفه خطبه ای ایراد كرد و هر دو خواهر اهل كوفه را سخت ملامت كردند و مردم را منقلب و متأثر ساختند اشكها جاری شد و ناله ها از سینه ها برآمد. فاطمه دختر امام نیز در بازار كوفه خطبه خواند و با مردم سخن گفت و آنان را به اشتباهی كه كردند و بدبختی و بیچارگی كه بدان گرفتار شدند توجه داد. كار اهل بیت در بازار كوفه به انجام رسید و فرصت سخن گفتن در مجلس ابن زیاد بدست ایشان آمد دختر امیرالمؤمنین با لباس بسیار ساده وارد مجلس شد و در حالی كه كنیزان اطراف او را گرفته بودند در گوشه ای از قصر نشست. ابن زیاد پرسید این زن گوشه گیر كه با كنیزان خود به كناری رفت كه بود؟ كسی به او جواب نداد، بار دیگر سؤال كرد یكی از كنیزان حضرت زینب گفت این زینب است و دختر همان فاطمه ای است كه دختر رسول خداست.

اینجا وظیفه ای بسیار سنگین و مهم بر عهده ی زینب است باید هم خود را ضبط كند و شكیبائی را از دست ندهد و هم پاسخ ابن زیاد را بگوید و به او مجال ندهد كه امر را بر مردم مشتبه سازد. ابن زیاد گفت خدا را شكر می كنم كه شما را رسوا كرد و شما را كشت و دروغ تازه ی شما را برملا ساخت. ابن زیاد این سخن كفرآمیز را از روی


غرور مستی پیروزی گفت، وگرنه بنی هاشم چه دروغ تازه ای گفته بودند، آیا دروغ تازه ی ایشان این بود كه می گفتند «محمد رسول اللَّه»؟ یا جز این دروغی گفته بودند، به هر جهت زینب كبری بی درنگ در پاسخ ابن زیاد گفت: «الحمدللَّه الذی اكرمنا بنبیه محمد صلی اللَّه علیه و آله و طهرنا من الرجس تطهیرا، إنما یفتضح الفاسق و یكذب الفاجر و هو غیرنا و الحمدللَّه» یعنی شكر خدا را كه ما را به پیامبر خود محمد سرفراز كرد و ما را از پلیدی بركنار داشت، اینكه گفتی ما رسوا شده ایم رسوائی برای مردم نابكار است و فاسق و نابكار دیگرانند نه ما و باز هم خدا را شكر.

با این جواب دندان شكن دختر امیرالمؤمنین باز ابن زیاد گفت: دیدی خدا با خانواده ی شما چه كرد؟ گویا ابن زیاد می خواست با این سخن دختر امیرالمؤمنین را به یاد كشته های دو روز پیش آورد و او را منقلب كند. باشد كه سخنی مطابق میل او بگوید یا از در زاری و التماس درآید، غافل از آنكه اینان در كار خود نیك هشیارند و كلمه ای برخلاف آنچه شایسته ی آنها است نگفته اند و نخواهند گفت و آنچه می گویند روی حساب است و روی نقشه است و در راه تأمین همان هدفی است كه دارند.

زینب در جواب ابن زیاد كه سؤال كرد «دیدی خدا با خانواده ات چه كرد»، فرمود «كتب اللَّه علیهم القتل فبرزوا الی مضاجعهم و سیجمع اللَّه بینك و بینهم فتحاجون الیه و تخاصمون عنده» یعنی كار تازه ای روی نداده است اینان شهدای خانواه ی ما، كسانی بودند كه خدا شهادت را برای ایشان مقدر كرد، و آنان هم به این سعادت رسیدند و به راه شهادت رفتند، اما به زودی روزی خواهد رسید كه خدا تو را و آنان را برای حساب فرامی خواند و آنجا با هم درافتید و چون و چرا كنید. ابن زیاد چنان ناراحت شد و خشم گرفت كه اگر عمرو بن حریث او را ملامت نمی كرد، شاید فرمان قتل خواهر امام علیهماالسلام را صادر می كرد، اما چه فایده زینب حرف خود را گفت و كار خود را كرد و فاسق و فاجر را شناساند، و اهل بیت عصمت و طهارت را معرفی كرد.

یك ماه یا بیشتر از این مجلس گذشت و مجلسی از این مهمتر و حساستر بدست دختر امیرالمؤمنین آمد او آنجا نیز وظیفه داشت كه سخن بگوید و بیش از پیش صریح


و روشن صحبت كند و به همان نسبتی كه مردم شام از مرم كوفه در اشتباه و از شناسائی اهل بیت بیگانه بودند در بیان مطلب و شناساندن اهل بیت پافشاری كند و اصرار ورزد، این مجلس مهم در مركز خلافت اسلامی آن روز یعنی شهر دمشق تشكیل شده بود.

در این مجلس هم زینب كبری خطبه خواند و سخن گفت و این خطبه را هم احمد بن ابی طاهر بغدادی در كتاب بلاغات النساء ذكر كرده است می گوید كه چون چشم یزید به اسیران اهل بیت افتاد و آنان را پیش روی خود ایستاده دید دستور داد تا سر امام را در میان طشتی نهادند و با چوبی كه دردست داشت به دندانهای امام می زد و می گفت... [4] بعد اشعاری از یزید نقل می كند كه خلاصه ی ترجمه ی آن این است:



«كاش پدران من كه در بدر كشته شدند امروز می بودند و این وضع آل محمد را می دیدند و صدا به شادی بلند می كردند و می گفتند یزید دست تو درد نكند و گفت: از پدران خود نباشم اگر كارهای محمد را از فرزندان او انتقام نگیرم» حالا كه سخن به اینجا كشیده است و یزید اگر تا حالا با امام حسین علیه السلام طرف بوده و با او جنگ می كرده است اكنون با شخص پیغمبر طرف شده و به جنگ با او برخاسته و در مقام كینه جوئی با رسول خدا برآمده است، آیا زینب كبری حق دارد گفته های او را ناشنیده بگیرد و كارهای او را نادیده تصور كند و در مقابل كسی كه هم خود را جانشین پیغمبر می داند و به عنوان جانشینی او حكومت می كند و هم از پیغمبر انتقام كارهای او را می كشد، و به جای آنكه پیغمبر مشركان مكه را در جنگ بدر كشته است بزرگترین خداشناسان اسلام را می كشد و اینان را به جای آنان حساب می كند، در مقابل این شخص سكوت كند و چیزی نگوید و مردم شام هم همانچه را یزید گفت به عنوان حرف حساب و قابل قبول بپذیرند و به آن معتقد باشند، ظاهراً زینب كبری


نمی توانست در اینجا سكوت كند و آنچه را گفت از نظر انجام دادن وظیفه گفت و خدا هم گفتار او را حفظ كرد و مثل بسیاری از اسناد مذهبی كه از میان رفته است از میان نرفت و در اواخر قرن سوم هجری در یكی از كتابهای نفیس اسلامی و بعدها در كتابهای دیگر نوشته شد و روزی كه صنعت بسیار مفید و مهم چاپ پدید آمد هر نسخه از آن هزارها نسخه شد و صدای سخن گفتن یك زن اسیر و داغدار در مقابل دشمنی صاحب قدرت و مغرور آن هم با آن صراحت و شجاعت و بی باكی برای همیشه در تاریخ اسلام منعكس گشت، چنانكه هیچ قدرتی نمی تواند صدای زینب را خاموش كند و سخنان او را كه در تاریخ اسلام جای خود را باز كرده است از یاد مسلمانان جهان ببرد و یا آنها را تحریف كند و به جای آنها كلماتی در تجلیل و تكریم و اظهار كوچكی و عذرخواهی نزد یزید بگذارد. نه نهج البلاغه ی علی را می توان در دنیا عوض كرد و نه صحیفه ی سجادیه امام چهارم را و نه خطبه های بین راه و روز عاشورای امام حسین علیه السلام را و نه خطبه های امام چهارم و زینب كبری و ام كلثوم و فاطمه بنت الحسین علیهم السلام در كوفه و شام و مدینه را. تا روزی كه كتابخانه ای در دنیا وجود دارد این گفتارها زنده و جاوید است و قابل تحریف نیست و نمی توان یك كلمه از آن كم كرد و یك كلمه بر آنها افزود، خدا نه تنها قرآن مجید را از تحریف حفظ كرده است و می كند بلكه در سایه ی قرآن بسیاری از اسناد مذهبی همین حال را پیدا كرده و كارش از آنكه تحریف شود یا كم و زیاد گردد گذشته است و بر این نعمت پروردگار باید شكرگزار بود. والسلام علیكم و رحمةاللَّه و بركاته.



[1] واحسينا! من هرگز فراموش نمي كنم و نخواهم كرد كه لشكر كفر با پيكر حسين با نيزه ها چه كردندو از ياد نمي برم كه جنازه اش را در كربلا روي خاك رها كرده و دفن نكردند، او را تشنه كشتند! خداوند هيچ وقت كربلا را سيراب نسازد!.

[2] محدث قمي در كتاب نفس المهموم گويد: ابوالفرج آورده كه «رباب» اشعاري در مرثيه ي شويش حسين عليه السلام گفته است بدين مضمون:



ان الذي كان نورا يستضاء به

بكربلاء قتيل غير مدفون



سبط النبي جزاك اللَّه صالحة

عنا و جنبت خسران الموازين



قد كنت لي جبلا صعبا الوذ به

و كنت تصحبنا بالرحم والدين



من لليتامي و من للسائلين و

من يغني و يأوي اليه كل مسكين



واللَّه لا ابتغني صهرا بصهركم

حتي اغيب بين الرمل والطين



جزري گويد: تا مدت يك سال پس از قتل شوهرش زنده بود ولي زير سقفي نرفت و در خيمه اي زير آسمان بسر برد تا فرسوده گشته و از دنيا رفت.

ترجمه ي شعر:

آنكه نوري بود كه همه از پرتوش روشني مي گرفتند در كربلا كشته شد و جنازه اش را دفن نكردند. اي پسر دخت پيامبر! خداوند تو را از ما پاداش نيك دهد چرا كه ميزان عملت را از كاستي و كمي مصون داشتي. تو براي من چونان كوهي سخت بودي كه در دامن تو پناه گرفته بودم و همه ي عمر با ما رحم و به آئين خدا رفتار نمودي. اكنون براي يتيمان و تهيدستان كيست كه آنان را بي نياز نموده و هر بينوائي و بي ساماني بدو پناه برد.

بخدا سوگند پس از او هيچ دامادي را پاسخ مثبت ندهم تا اينكه در خاك پنهان شوم.

[3] اين ام كلثوم دختر اميرالمؤمنين است اما نه از حضرت زهرا كه نامش زينب صغري است او از حضرت زهرا عليهاالسلام است و بنا بر روايت كليني و شيخ طوسي و مرحوم طبرسي عمر بن خطاب او را به فشار و كشمكش زيادي در زمان خلافتش به تزويج خود درآورد و بعد از او در مدينه در اثر آوار از دنيا رفت، و اين ام كلثوم را كه در كربلا حاضر بود ام كلثوم صغري گويند و مادرش ام ولد است.

[4] اشعار چنين است:



لعبت هاشم بالملك فلا

خبر جاء و لا وحي نزل



ليت اشياخي ببدر شهدوا

جزع الخزرج من وقع الأسل



قد قتلنا القرم من أشياخهم

و عدلناه ببدر فاعتدل



فأهلوا و استهلوا فرحا

ثم قالو يا يزيد لا تشل



لست من خندف إن لم انتقم

من بني احمد ما كان فعل.